برات




وقتی میگیم مدیون شما هستیم!

نه فقط اونجا که اگر زحمات شما نبود، معلوم نبود چه بر سر شیعه می آمد؟!

میخوام این بار به زبون خودمونی تر بگم چرا مدیون شما هستیم!؟

آقا امام صادق به اسمتون که میرسم پیش خودم فکر میکنم چرا نسبت به برخی امام ها کمتر ازتون گفته میشه!؟ چرا مثل بقیه ی امام ها یادتون نمیکنیم؟!

چرا مثل توسل به بقیه ی امام ها بهتون متوسل نمیشیم!؟

میبینم جفا کردم در حق خودم، بد هم جفا کردم، اگر متوسل به نام شما نباشم که گره ام به دستان شما باز نشه!

من مدیونم به شما!

که خواسته هام رو در خونه ی شما نیاوردم،

و بعد از ناامیدی حرف زدم!

من مدیونم به شما!

که تو گرفتاری ها و زمانی که صبرم تمام شده،

یاد سخن تون نیوفتادم که "عند فناء الصبر یاتی الفرج"؛

وقتی صبر تموم بشه گشایش میشه،

و بعد فقط از بی صبری دم زدم!

من مدیونم به شما!

که شما پدر باب الحوائج مون هستید

و پدربزرگ حضرت شمس الشموس

و حضرت کریمه سلام الله علیهما،

و بعد من از شما کمتر حرف زدم!

من مدیونم به شما!

که شما رو امام رضا در مقام امام،

دلسوز از پدر

و همچون برادری همسان

و از مادر مهربان تر

تعریف کردند،

و من حتی در همین حد که حرف رو تمام کرده، شما رو نشناختم!

و من مدیونم!

مدیون پسر حضرت علی و حضرت زهرا!

من مدیون امام غریب مدینه ام!

که مانند مادر در کوچه ها.

آه.

امان از کوچه و غریبی و .!


پ.ن: امام خوبم!

به من اذن بدید که بیشتر از محضرتون استفاده کنم!






از وقتی با فضای مجازی آشنا شدم حدود 13-14 سال میگذره و نباید منکر این شد که چه چیزهای خوب و نابی به دست آوردم؛

یعنی در کنار ضعف ها و عیب هاش، خوبی هاش زیاده و از مهمترینش دسترسی آسونه!

در مجموع میتونم بگم وقتی میشه یه کار مفید انجام داد و بهره برد، چرا به بطالت گذروند و در آینده حسرت خورد!؟

جالبه که همین فضای مجازی در حال تغییرات عظیمی هست که باز خوبی ها و بدی هایی داره! بدی هایی که بدجوری به ذوقم میزنه و اذیتم میکنه! حس میکنم قدیم ها افرادی که جامعه ی مجازی رو دنبال می کردن یا سفید بودن یا سیاه! ولی الان چرا یه عده ای خاکستری هستن؟!

قدیما اگر وبلاگ یه بچه مذهبی دنبال میشد طوری وجه ی زیباشون نمایش داده میشد که میشد به برکت کارشون پی برد ولی الان یه سری بچه مذهبی ها که بلاگر میشن، ضد و نقیض ملموس و آشکاری دارن که دلسردت میکنه!

بحث بحث موسیقیه!

موسیقی مجاز و غیر مجاز یعنی چی؟!

این بحث رو کاملا روش زوم کنید لطفا

شما که لطافت گفتارتون در نوشتارتون عیان میشه چه جوری میشینید به هر موسیقی گوش میدید و اصلا بحث مجاز و غیرمجاز رو چه طور با خواننده ایرانی و خارجی تفکیک کردید!

اصل و اساس موسیقی اینه که غفلت میاره

روایت زیاد داریم و جای بحث و بررسی داره

ولی میخوام بدونم که بین بچه مذهبی ها مجاز بودن در موسیقی به چه نوعی اطلاق شده!؟ فاجعه ترش نکنید شما دخترخانم ها! که به آقایون میگید گوش دادن صدای زن برای مرد حرامه!؟ خود شما گوش دادن به موسیقی هنوز برات حلال نشده! چرا با تبصره و ماده حرام اعلامش میکنی!؟


پ.ن: بچه عراقی، فارسی بلد بود

گفت: بخور حلوله!

پرسیم: حلوله؟!

گفت: بله!

با قیافه ای علامت سوال بهش خیره شدم!

گفت: چطوره به حرام میگید حروم! ولی به حلال نمیگید حلول!!

:|





اصرار کردن و من گفتم نه الان لازم نیست انجامش بدیم، عجله ای نداریم، سر فرصت بسته بندی شون می کنم؛

راستش دلیل داشتم!

یکی اینکه تجربه کرده بودم تو کارهایی که من با یه وسواس خاصی انجامش میدم، دستپاچه ام می کنن،

یکی دیگه اینکه ممکن بود حتی برای کمک کردن بیان که به دلایل کاملا موجه دوست نداشتم کمکی دریافت کنم!

ولی باز به اصرار اونها و گفتن یه جمله که حالم رو دگرگون کرد، کوتاه اومدم و بسته بندی شون کردم، و حتی دلایلی که بهش اشاره کردم پیش اومد و من بهش ترتیب اثر ندادم!

گفت مثل دخترم میگی نمیخواد و دستات رو ت میدی!{زبان بدن و حالت هایی از خودسَر شدن و حرف حرف منه!}

یه لحظه حالم بد شد که شبیه دخترشم، چون لحظه هایی که خودسَر میشه و میخواد حرف حرف خودش باشه خیلی عبوس و عصبی میشه!

و بعدشم فهمیدم که ژن قوی تر از این حرف هاست؛

در نزده سرش رو میندازه پایین و میاد تو زندگیِ آدم!

ولی تلنگری دیدم که رو این بخش خودم بیشتر کار کنم!

چون اگر حواسم باشه زمان هایی که با دیگران نظرم مخالفه چه واکنش هایی ازم سر میزنه، حداقلش در لحظه بیشتر حواسم به خودم خواهد بود!

بعدشم اینکه دلایلم ارزشش رو نداشت که این بخش از ژن ام رو فعال کنم!


پ.ن: حتی اگر همیشه همچین آدم هایی کنارم باشن، راه های بهتری برای بیان نظرم وجود داره!


یا من اظهر الجمیل و یا من ستر القبیح

ای کس که زیبایی ها رو نمایان می کنی و عیب ها رو می پوشونی

زیبایی ظاهر(رفتار) رو در ما بیش از پیش بفرما و یاری مان بده عیب هامون رو برطرف کنیم!





درست بعد از گذشت 6 ماه نه تنها یادم نرفته، سیر از دیدار نیستم، برای مسافرت های دیگری برنامه ریزی نکرده ام، بلکه همه اش با خودم دو دو تا چهار تا می کنم ببینم می شود بزودی باز هم عازم کربلا شوم!؟

فکر می کنم کم گذاشته ام،

شاید هم دلتنگی را بهانه کرده ام،

اصلا شاید دردی دارم که درمانم تویی امام حسین جانم!

بین تمام خبرهای شبکه ی خبر، هنوز واژه ی عتبات دانشگاهیان را خوب می بینم و خبرش را می خوانم و دلم می لرزد و وسوسه می شوم و یک آن، ترس تمام وجودم را می گیرد که نکند نتوانم ثبت نام کنم چون سری قبل رفته ام!!

سریع می آیم و سایت عتبات دانشگاهیان را سرچ می کنم و وارد سامانه می شوم؛

پیغام گذاشته اند که از خرداد قابل دسترسی ست و من دل در دلم نیست که 12 شب بگذرد و اطلاعات سایت بارگذاری شود!!

هنوز امید دارم

هنوز منتظرم

و به هیچ عنوان ناامید نیستم

چون اگر روزی ام کربلا باشد از در بسته عبور می کنم؛

ثبت نام نشدنم در سایت که مشکل لاینحلی نیست!!

فقط عهد بسته ام برای رسیدنم به تو هیچ خطایی نکنم و قول داده ام از هیچ تلاشی هم دریغ نکنم!!

راستی از سفر اولم به بعد، خوب می فهمم وقتی می گویند "ندیده دل، پادشاه ست" یعنی چه!؟

فقط نمی فهمم، این دل که دیدار تازه کرده ست، چرا بیشتر دلتنگی می کند!!؟؟





همیشه عادت داره وقتی از درد پا و سخت بلند شدن و زمین گیر شدنش خسته و کلافه میشه به جوون هایی که اطرافش نشستن میگه:" پیر نشید، بدترین درد پیریه!"

یه بار در جوابش گفتم آخه اینجوری که شما میگی باید جوون مرگ بشم تا پیر نشم!!

همان لحظه بود که ترس تمام نگاهش رو گرفت و انگار اگر ما نباشیم زمین گیر تر میشه، گفت:" خدا اون روز رو نیاره، که من باشم و شما نباشید!"

میگم خب آخه مرگ که پیر و جوون نمیشناسه، بعد یه لیست بلند بالا از کسایی که میشناسه و میشناسم براش میگم که جوون بودن و از دنیا رفتن و مرگ که خبر نمیکنه!

بعد سرش رو به نشونه ی تأیید ت میده و دیگه هیچی نمیگه!


کاری به این قسمتش نداشتم که من هر بار با گفتن این جمله اش، این جواب از ذهنم رد میشد و هر دفعه جوابش رو نمیدادم، ولی چرا باز هنوز مرگ رو برا خودم دور می دیدم و کاری به حال دل خودم نمی کردم!؟ راستش برام عجیب بود که این جمله اش چرا یه تناقض عجیبی داره و چه جوری میشه پیر نشد ولی جوون مرگ هم نشد!؟


تا اینکه دیشب هین صحبت هاش باز طبق معمول جمله اش رو تکرار کرد و باز درحالی که این جواب از ذهنم رد میشد، یه نفر دیگه بهش گفت: "نمیشه که! پیری سراغ آدم میاد"

داشتم با خودم فکر می کردم الآن چه حس خوبی رو تجربه میکنه و چه قدر از این همدلی خوشحال میشه، وقتی میبینه پیری ناگزیر سراغ آدم ها میاد و نمیشه ازش فرار کرد و . که یه حرفیش میخ کوبم کرد!!

گفت:"نه! آدم پیر نمیشه اگر غصه نخوره!"

با شناختی که ازش دارم در واقع میخواست تمام حرفش رو تو یه جمله جمع کنه؛ منظورش این بود که اگر خوب زندگی کنیم پیر نمیشیم!! و شاید این بهترین جوابی بود که در راستای درگیریهای ذهنیِ من هم می تونست گفته بشه!


تمام داستان ما، همینه که در انتخاب خوب و بد، فقط فکر می کنیم و پای عمل به آنچه که فکر نمی کنیم عمل می کنیم! یعنی اصلا تمام روزمرگی هامون رو دچار یه تناقض بزرگ کردیم که همین، پای تناقض بزرگتری رو به دنیای ذهنی من باز کرده بود!

او داشت راست می گفت و حقیقت همینه که ما خوب زندگی نمی کنیم که اگر اینجوری بشه، چه فرقی می کنه که پیر باشیم یا جوون! خوبی در انتخاب همه چیز خوبه! غذای جسم خوب، غذای فکر خوب، لباس خوب، اخلاق خوب، کردار خوب، حرف های خوب!!

حالا دیگه فکر می کنم، چه قدر همه چیز در حال فاصله گرفتن از خوبی هاست! و چه قدر دل نگران پیریه دنیام، که درگیر پیر نشدن خوبی هاست و ترسش ازینکه من بگم "اگر پیر نشم که جوون مرگ میشم " و اون مستاصل بشه از روزی که باشه و هیچ خوبی ای باقی نمونده باشه!


بقیت الله خیر لکم ان کنتم مومنین!

سلام حضرت بهار،

ای منتهای خوبی ها! بیا و پایان بده به پیریه دنیا!




تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیمه مکتب بازار دبستان پروین اعتصامی کد تخفیف جی ال ایکس GLX آموزشگاه کامپیوتر توس هدهد بهترین مطالب دانستنی و مفید قیمت پمپ وکیوم salemziba پــاک نــهــاد